داشتم بعد از حدود هفت ماه ناخنامو لاک میزدم. همون ناخنایی که چند نفر غریبه و آشنا گفتن قشنگه و چندبارم بعد از این حرفشون ناخنام شکست :)))

چند وقت پیشا داشتم فکر میکردم که بیا از دل اتفاقای بدی که تو ذهنته و به نظر ناراحت کننده هستن بگرد ببین اتفاق خوبی هم افتاده؟ 

کلی فکر کردم تا یادم اومد من تا قبل از یکی از همین اتفاق ها از بچگی عادت به ناخن جویدن داشتم. هیچ وقت نمیشد ناخنای من بلند باشه و خانواده همش هی تذکر میدادن دستتو در بیار از دهنت. یه بچه ی خجالتی که همیشه جز توی مدرسه ناخودآگاه ناخن میجوید. مدرسه هم فکر کنم چون دستام آلوده بود رعایت میکردم :)) خلاصه این ماجرا تا ۱۴سالگی حتی ادامه داشت تا اون دو هفته ای که توی بیمارستان بودم انقدر درگیر چیزای مختلف بودم که خودمو یادم رفت. بعد که مرخص شدم دیدم واسه اولین بار ناخنام بلند شده و قشنگ بودن :) خیلی حس خوبی داشت لذتی رو چشیده بودم که قبل از اون تجربه ش نکرده بودم. بعد از چند وقت باز ناخنامو بی اختیار کوتاه کردم ولی پس ذهنم اون لذته بود. اون اتفاقی که به نظرم تا قبل از این نشدنی به نظر میومد شده بود و میدونستم که باز هم میشه اتفاق بیفته. دو سه سال با خودم درگیر بودم و با لاک تلخ و زیادی بلند نگه داشتن ناخنامو. تونستم از پس این چالش بربیام و عادتمو ترک کنم.

بلند بودن ناخن چیزیه که واسه خیلی ها ممکنه یه اتفاق معمول باشه ولی واسه من کلی اتفاق و تلاش پشتش هست که خیلی وقت بود یادم رفته بود که به راحتی به دستش نیاورده بودم.

+ این متن سه تا پند داشت خودتون از متن برداشت کنید دیگه. بس که امتحان دادم از همه چی میخوام نکته دربیارم :))


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها